فال با موکل
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
فال با موکل
نوشته شده در یک شنبه 24 شهريور 1398
بازدید : 131
نویسنده : ...

با وجود تمام مطالعات انجام شده که بارها و بارها بر بی ارزش بودن و بی اعتباری انواع خرافه‌ها صحه گذاشته است؛ ولی میل انسان به دانستن آینده و سردرآوردن از آن چه نسبت به آن بی خبر است، کششی عجیب در او ایجاد می کند تا پاسخ خود را در انواع کف بینی ها و طالع بینی ها جست و جو کند.

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا به نقل از خراسان، همان طور هم که این روزها می بینیم تبلیغات گسترده ای در شبکه های مجازی برای گرفتن انواع فال در جریان است و همچنین کلاس های آموزشی که افراد مختلف در آن دوره می بینند تا بتوانند فال من و شما را بگیرند. ساعتی به گفت و گو با کسانی پرداختیم که قهوه ها را به امید یافتن نشانی از آینده می نوشند و ورق های تاروت را در جست و جوی اتفاقات آتی از دسته های مختلف بیرون می کشند...
 
به امید این که بتوانم با افرادی که این خانم فالگیر جوان، فالشان را گرفته است صحبت کنم، وارد ساختمان خانه اش می شوم؛ ولی مشتری آن ساعت فقط و فقط من هستم. فنجان قهوه را جلویم می گذارد. می خورم. فنجان را روی نعلبکی برمی گرداند و ... با انگشتم باید ته فنجان بکشم و حالا آغاز ماجراست... «یک مرد توی فالته» چشم به چشمم می دوزد، نگاهش می کنم، وقتی سکوت می کند، می پرسم خوب «کی هست؟» جواب می دهد:«پشتش را می بینم، صورتش پیدا نیست، می شناسی اش؟» . «از کجا بدونم درباره کی حرف می زنی؟» «اسمش یا احمد است یا حمید، یا حامد ... صبر کن.. مصطفی و مرتضی و مهران هم می بینم» در دلم می گویم: «جل الخالق! این ها کی هستند؟!» دوباره نگاهم می کند، «می شناسی شان؟» ته دلم می گویم: «کاش یکی از اسم ها برایم آشنا بود، تا می دیدم چه می گوید» ولی حتی یکی از این اسامی را در اطرافیانم نمی شناسم، جواب می دهم: «هیچ کدوم. اصلا افرادی با همچین اسم هایی در اطرافم نیستند نه در فامیل، نه بین همکاران و دوست و آشنا» زود ادامه می دهد:«این ها بعد از این سر راهت قرار می گیرند!» و باز جست و جوی ته فنجان «یک سند می بینم. به تازگی سندی را امضا کردی؟»با نگاهی پر از پرسش زل می زند توی چشم هایم.«تازگی هاااا... که نه...» مکثم را که می بیند، شارژ می شود انگار... «چرا. یک سند توی فالت هست. یک سبد گل هم می بینم خیلی خوب است. قرار است یک مالی، ثروتی، نمی دانم پول زیادی بهت برسه». تند تند حرف می زند، آن قدر که یادم نمی ماند چه چیزهایی گفت.
 
آمده ام بیرون. نفس می کشم. همین هایی را هم که نوشتم کلی فکر کردم تا به یادم آمد... خانمی که این دختر فالگیر را به من معرفی کرده، می گوید: «کارش حرف ندارد. دارد می رود هند تا آموزش های حرفه ای تر را پیش استادش ببیند. فالت چطور بود؟»
 
با زن جوان دیگری آشنا می شوم که فالگیر دیگری را برای حل مشکلش پیدا کرده است. جوان است و یک بچه کوچک دارد. با شوهرش اختلافات شدیدی دارد و تا مرز جدایی پیش رفته اند. با ذوق و شوق می گوید: «خانم! باور کنید راست است. من خودم خیلی اعتقاد به فال ندارم و می گویم الکی است، به همین دلیل پیش هر کسی نمی روم ولی یک نفر را پیدا کردم واقعا جواب گرفتم.» توضیحات بیشتری از او می خواهم. به این جملات اکتفا می کند: «مشکلات من و همسرم خیلی جدی است، دیگر هر کاری کردیم فایده ای ندارد و قصد داریم جدا شویم ولی پدر و مادرم گفتند به عنوان آخرین راه حل برویم سراغ دعانویس. من دعانویس ها را قبول ندارم ولی یک نفر هست که فال می گیرد و راه حل می دهد یعنی یک کارهایی را می گوید انجام بدهید، فقط این طور نیست که فالت را بگیرد. من رفتم پیشش.» اصرار می کنم بخش هایی را برایم توضیح دهد، تمایلی ندارد و می گوید: «گفت، دعایی تان کرده اند و طلسم تان سنگین است. یک سری چیزهایی گفت تهیه کنیم یکی اش استخوان مرغ است، این ها را باید در یک قبرستان قدیمی دفن کنیم. پدرم به زحمت رفت سراغ یک قبرستان قدیمی. واقعا خیلی زود نتیجه داد.... می دانم باور نمی کنید ولی من راضی ام. حتی گفت نیمی از پول را وقتی مشکلتان حل شد بیاورید. صد هزار تومان باقی مانده».
 
اما نفر بعدی می گوید: «این فرق دارد. من خیلی فال قهوه رفتم ولی این خانم جن دارد.» با تعجب می پرسم:«جن دارد؟ یعنی چی؟» «یعنی دو تا جن دارد که مطالب را آن ها به او می گویند از خودش حرفی در نمی آورد، من و دوستم هر دو رفتیم باور نمی کنید حتی دقیقا اسم افراد و زمان رخ دادن اتفاق ها را می گوید.» «عجب! چقدر می گیرد برای این کار؟» «۵۰ هزار تومان ولی ارزش دارد هر چه می گوید راست است، صد در صد، اصلا شک نکن.»
چطور این کار انجام می شود؟ شما در مقابل زن می نشینید. انگار به کسانی نگاه می کند، شک می کنی. حس می کنی کسی پشت سرت ایستاده یا راه می رود، سرت را برمی گردانی که می گوید: «خیالت راحت باشد کسی پشت سرت نیست. حواست به من باشد.» «پسری که دوستش داری، اسمش محمد است. او هم تو را دوست دارد. یک بچه در آینده تان است، با هم ازدواج می کنید، تا آخر سال دیگر» حالا زن به سمت راست تان نگاه می کند و ادامه می دهد. دوباره به سمت چپتان نگاه می کند و .... با جن ها حرف می زند، همان دو تا جنی که دو طرف تو نشسته اند و به او اطلاعات می دهند تا بگوید.
 
اما نفر آخر، نازنین با اصرار دستم را می کشد، می گوید بیا بنشین، فال ورق راحله حرف ندارد، هر چی به من گفته راست بوده! مهمانشان هستم و با بی اعتنایی و ناباوری می نشینم، یک کارت می کشم، اولی، دومی، سومی و... قرار است اتفاقات مهم ۳ ماه پیش رو را بگوید، به مسایل خصوصی اشاره می کند که بعضاً درست است، تعجب می کنم و ... دو ماه بعد، می خواهم ببینم این بار هم می تواند به همان دقت حرف بزند! کارت ها را می کشم... تا امروز یکی از آن ها هم درست درنیامده...





مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: